کاروان عروسی به در خانه ی داماد رسید. وقت آن بود که عروس اجلال نزول کند و خانه داماد را روشن. عروس نور،پابه خانه خورشید گذاشت. خانه ای ساده که با ریگ فرش شده بودوجز کوزه ای سفالین،ظرفی برای آب،سبویی برای آرد،بالش و پوستینی که بستر خوابشان بود،وسایل چندانی نداشت. رو انداز وقت خوابشان قطیف ای کوچک بود که اگراز طول،آن را روی خود می کشیدند،پهلوی شان خالی می ماندو اگر از عرض ،سروپاهای شان پوشیده نمی شد. خیلی فقیر بودند ؛اما بسیار بیشتر، شاکر وقایع. از ازدواج آب وآفتاب چهار روز میگذشت .صبح زودبا یک ظرف شیرقصد خانه دختر ودامادش کرد.در زد. خانه از دیدار پدر سرشار شعف شد؛پیامبر صلی الله علیه وآله ظرف آبی طلبید.برخی از آیات قرآن را بر آن خواند وسه بار درآب دمید.آن گاه جرعه ای به علی علیه السلام نوشاند.باقی را بر سینه علی علیه السلام پاشید و دعا کرد: ((خداوند تو را از هر آلایش و ناشایستی پاک وپاکیزه بدارد!)) دوباره آب خواست و همین کار را برای فاطمه اش سلام الله علیها تکرار کرد .پرسید:((نور دیده ام ،شوهرت را چگونه یافتی ؟)) _پدر جان !خدا بهترین مردان را نصیب من کرده است. _علی علیه السلام !اکنون تو از همسرتان بگو . _او بهترین یارو یاور برای بندگی خداست.
#داستان هایی_ کوتاه_ از بلندای_سبک زندگی _حضرت صدیقه_طاهره سلام الله علیها_وامیرمومنان علیه السلام
#برگرفته از _کتاب_علی_فاطمه است
کلیدواژه_علی_فاطمه_آب_آفتاب